صبح که حاجی از خواب پاشد رو تختش بود اما تو اتاقش نه.
تو یک باغ بزرگ و سرسبز کنار یک رود زلال زیر سایه ی یک درخت سیب خوابیده بود!
هوای باغ بهاری بود و بوی مطبوعی به مشامش می رسید،صدای پرنده ها آرامش بخش روحش شده بود!
از روی تخت بلند شد و شروع کرد به قدم زدن در باغ ......
- ای کاش چیزی برای خوردن پیدا میشد!
سرشو که برگردوند روی زمین چند تا نون تازه ، چای ،خرما ،انگور ........... توجهشو جلب کرد!
از تعجب شاخ دراورده بود فکر می کرد خواب می بینه!
- سلام بر بنده ی صالح خدا
یک مرد با چهره ای نورانی و ردایی سفید در مقابلش ظاهر شده بود
- سلام ، اینجا کجاست دیگه ؟ شما کی هستید ؟ من اینجا چیکار میکنم ؟
باید برم هزار تا کار دارم ، جلسه ی خیرین ، امور خیریه ، کمیته امداد ........ کلی آدم الان منتظر من موندن!
- خیالتان راحت باشد ! دیگر شما از همه ی کارها و مشغله هایتان رها شده اید
- یعنی چی ؟ مگه میشه ؟ آخه اینجا کجاست ؟
- بهشت جایگاه بندگان خوب و نیکوکار خداست
- یعنی من مردم ؟ اینجا بهشت ؟ من اومدم بهشت ؟
- بله شما وارد بهشت شده اید و تا قیامت در اینجا به راحتی زندگی خواهید کرد!
حاجی با صدای بلند خندید و خندید و خندید ..............
- به راستی که انسان های پاکدامن از مردن نمی هراسند و از دیدار پروردگارشان خوشنود میشوند
- آدم نیکوکار ؟ خوب ؟ پاکدامن ؟
هم تو دنیا خوشی کردم هم میتونم تو آخرت خوش باشم ، اون همه پول دزدیدم ، رشوه گرفتم ، دروغ گفتم ............
همه ی مردم فکر میکردن من چه آدم خوبی هستم چقدر حاجی حاجی میکردن بیچاره ها!
چه فرشته ای هستی که از هیچ کدوم اینا خبر نداری؟! میدونستم خدا مهربونتر از این حرفاست!ممنونم خدا جون!!!
مرد صالح چهره اش برافروخته شده بود و از تعجب خشکش زده بود .......
- چی شده ؟ برو به کارات برس دیگه من اینجا حالم خوبه!
لباس سفیدی که به تن کرده بود و دراورد و بعد از چند دقیقه 20 نفر آدم از پشت درختها بیرون آمدند ، چند فیلمبردار با دوربین هاشون .............
- اینا کی هستن ؟ چه خبر شده ؟ شوخیتون گرفته ؟
- حاج آقا شما در برابر دوربین مخفی قرار دارید!!!
:: موضوعات مرتبط:
دست نوشته ها ,
آن روی سکه ,
,
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18